سفرنامه
اگر قصد سفر به اهواز و یا آبادان را دارید و دوست دارید بدانید چه تجربه هایی را نباید در آنجا از دست بدهید این سفرنامه را بخوانید.
سلام، من مریم هستم و این اولین سفرنامه من تو وبسایت مپگرده که میخوام درباره سفر اخیرم با همسرم و برادرم به کشور زیبای مالزی بنویسم که همین ۲ هفته پیش برگشتیم. اول اینکه مهمترین مسئله واسه انتخاب یه کشور یا شهر واسه سفر اینه که هوارو چک کنیم که آیا الان زمان مناسبی واسه سفر به اونجا هست؟
چی؟ نپال ویزا نمیخاد؟ پس بریم نپال!
به همین سادگی رویای نپال شکل گرفت. اولین کاری که کردیم توی نقشه پیداش کردیم، یه قاچ از رشته کوه هیمالیا و یه عالمه سرسبزی. تنها کشوری که پرچمش توی چارچوب مستطیل نیست. اسم سرود ملیشم باحاله: ساخته شده از صدها گل.
تصمیم گرفته بودم این هفته خونه باشم و سفر نرم. اما اتفاقاتی برام افتاد که یکهو وسایلمو جمع کردم و تصمیم گرفتم تنها بزنم به جاده! بچه ها برنامه های مختلفی داشتن که دعوتم کردن اما به همشون گفتم این سری رو می خوام تنها برم تا خیلی چیزارو به خیلی ها از جمله خودم ثابت کنم.
شهر سنندج در استان کردستان را بهشت پنهان می نامم چرا که پوشیده از طبیعتی چشم نواز از هزاران تپه پوشیده از درختان میوه و گلهای رنگارنگ و مزرعه های زیباست و چشمه هایی که از هر طرف جاریست، روح فزا و دلگشا. برای من که سفرهای زیادی رفته ام، ناشناخته بودن این طبیعت بکر و شگفت انگیز در بین شهرهای دیگر ایران که تا این زمان موفق به دیدن آنها شدم باعث شد تا سنندج را بهشت پنهان نامگذاری کنم.
سوم دسامبر روز سرد زمستانی، اولین سالگرد ازدواجمان بود، که میخواستیم این روز را در آمستردام (Amsterdam) بگذرانیم و با یک مهمانی دو نفره در یک رستوران جشن بگیریم. هتل و پرواز را رزرو کردیم. قرار بود ساعت ۸ صبح از لندن (London) پرواز کنیم. شب قبل همه وسایل و پاسپورتها جمع کردیم.
موقع برگشت با علی هیچهایک کردیم و نتونستم لاله و وحید رو که برمی گشتن تبریز، ببینم و باهاشون خداحافظی کنم. هیچهایک با علی خیلییی باحال بود. کلی سوژه جالب پیدا می کرد برای خنده و منم بی سروصدا از خنده روده بر می شدم.
با کلی حال عجیب غریب راه افتادیم سمت اسالم. حالمون گرفته بود، خسته بودیم و تو خالی و داغون اما به روی هم نمی آوردیم. بعد از عوارضی خلخال دو تا دو تا جدا شدیم. من و یکی از بچه ها سوار یه پراید شدیم که تا دو راهی اسالم - پونل مارو می رسوند. سرنشینهاش سیاه پوشیده بودن و صدای بلند نوحه تو ماشین پخش می شد. حالم عجیب بد بووود. منظره اطراف هم خشک بود و هوا گرفته. سرمو به شیشه چسبوندم و چشمامو بستم...
تو سرم جنگی بود! نمیتونستم بخوابم، خروپف و خرناس بلند یکی دو تا از بچه ها که چادرهاشون چسبیده بود به چادر ما، باعث شده بود نتونم بخوابم. تا صبح تو مغزم یه عده جنگیدن و زدن و خوردن... عوضش صبح با صدای گله گوسفند از خواب بیدار شدم. این قسمت صبح بیدار شدن رو همیشه دوست دارم. صدای بع بع و زنگوله ی بزها یه لذت وصف ناشدنی داره که باید خودتون تجربه ش کنید!
چون نزدیک مراسم تاسوعا عاشورا بود فقط می خواستن از امنیت مراسم مطمئن بشن. مدارک شناسایی هممون رو چک کردن و اسامی مون رو نوشتن و رفتن. سوار نیسان شدیم و رفتیم سمت اندبیل...
سرفه های شدید وحید سکوتمون رو شکست. یوسف یکهو گفت: "من از این اپی، پونزده روز تو گرجستان و ارمنستان استفاده کردم. اما چرا حالا…" علی گفت: "هیس! هیچی نگو... موکتهارووو !!!" نگاهمون افتاد به موکت ها و تازه دیدیم که موکت ها از چند جا به شدت سوختن! بی اختیار قیافه خاله حسین آقا و پدرش اومد جلو چشمم که انگار اصلا راضی نبودن ما اون شب خونشون بمونیم!
دوربین رو می برم رو سکانس پسرها... دقیقا روبروی بیمارستان یه کلانتری بود. بیرون بیمارستان که نمیشد کمپ کرد هر چند فضای باز زیادی داشت. انگار پسرها با حراست بیمارستان صحبت کرده بودن که داخل بیمارستان کمپ کنن و اجازشو گرفته بودن. اما بعد از زدن چادرا، مامورای حراستی از بچه ها خواستن که بساط چادرهارو جمع کنن.
لاله قوی تر بود اما مصوم دختر کوچولوی گروه خودش رو باخته بود. نمیذاشت از کنارش تکون بخوریم و هی می گفت مواظب باشید الان میفتید! بهش آب قند دادیم و دورش پتو پیچیدیم تا کمی حالش بهتر شه!
سفر اخیرم یکی از عجیب ترین سفرهایی بود که داشتم؛ پر از تجربه و ریسک و خطر و گریه و خنده و دوستی و عشق... یعنی فکر میکنم به اندازه چندین سفر برام تجربه داشت. گروه ده نفره ای بودیم که سه تا از بچه ها بعدا بهمون جوین شدن و مسیرمون پیمایش جنگلهای خلخال به اسالم بود...
سفر لازمه هر زندگیه، سبکش مهم نیست مهم سفر کردنه اما حقیقت اینه که ذهن ما همه اش میخواد یه کاری کنه که ما کارای خوب رو انجام ندیم مثلا برا سفر کردن براتون بهانه میاره که من وقت ندارم، پول ندارم، ماشین ندارم… من خیلی وقته که این صداهارو خاموش کردم و سفر میکنم، با کمترین وقت و پول و بدون ماشین شخصی. چیزی که میخونید شرح یکی از همین سفرهاست شاید به شما هم کمک کرد تا اون صداهای ذهنتون رو خاموش کنید.
تو قسمت اول صعود به قله دماوند توضیح دادم که روز اول چطور گذشت و خودمون رو به بارگاه سوم رسوندیم و شب رو اونجا خوابیدیم، حالا ادامه داستان رو بخونین...
چون خودم قبل از صعود چندتا گزارش خوندم و خیلی بدردم خورد، وقت گذاشتم و گزارش صعودم به دماوند رو با جزئیات نوشتم تا هم کمکی باشه برای کسایی که می خوان دماوند رو صعود کنند و هم یادگاری بمونه... امیدوارم به دردتون بخوره، منتظر نظراتتون هستم نظر فراموش نشه... (;
از مدت ها قبل با دوستم برنامه ریخته بودم که به صورت بک پکری به جزیره قشم، هرمز و هنگام سفر کنیم و الان فرصت خوبی برای تجربه همچین سفری بود که توضیحشو تو چند قسمت می نویسم.
در قسمت اول بک پکینگ به جزیره قشم توضیح دادم که چطوری خودمون رو از تهران رسوندیم به جزیره قشم و اولین مکانی هم که بازدید کردیم جزیره هنگام بود، و در قسمت دوم بک پکینگ به جزیره قشم و جزیره هرمز ماجراهای اونجارو توضیح دادم. ادامه رو تو این پست بخونید.
در قسمت اول بک پکینگ به جزیره قشم توضیح دادم که چطوری خودمون رو از تهران رسوندیم به جزیره قشم و اولین مکانی هم که بازدید کردیم جزیره هنگام بود، ادامه رو تو این پست بخونید.